اين روزها مشغول خواندن كتابي هستم كه اصلا فكرش را نميكردم اينقدر هيجانانگيز باشد؛ ابن بطوطه به قلم محمد علي موحد. در مورد سفرنامه ابن بطوطه چيزهايي شنيده بودم و حالا با خواندن گزيدههاي سفرنامهاش، متاسفم كه چرا زودتر چنين چيزي را نديدهام. موحد در معرفي ابن بطوطه ميگويد كه:« او از مردم طنجه مراكش و بزرگترين و نامدارترين جهانگرد جهان اسلام است. وي در دوم رجب سال 725 هجري قمري آغاز سفر كرد و در نيمه اول ذيحجه سال 754 به موطن خود باز آمد و داستان سفر دور و دراز خود را در شهر فاس به ابنجُزَي املا كرد، سفري كه او را از زادگاه خود در مغرب اقصي تا ساحل چين در شرق اقصي كشانيده بود. او در اين سفر تونس، مصر، سومالي، شام، آسياي صغير، روسيه، افغانستان، هندوستان، بنگاله، مالزي، چين، ايران، اندلس و امپراتوري مالي در آفريقاي غربي را ديد. از ميان سياحان قرون وسطي يگانه كسي كه ميتواند طرف قياس با او قرار گيرد ماركوپولو است كه از نظر زماني چند سالي مقدم بر اوست. با اينحال مناطق مورد بازديد ابنبطوطه بيشتر و اطلاعاتي كه او از جزئيات زندگي و آداب و رسوم و جريانات اجتماعي و سياسي روزگار خود به دست ميدهد، غنيتر و جامعتر است. اطلاعات جغرافيايي رحله (عنوان سفرنامه ابنبطوطه) در مقايسه با آنچه در سفرنامه ماركوپولو آمده از صحت و دقت بيشتري برخوردار است. سفرنامه ابن بطوطه آيينهاي است كه زير و روي جوامع اسلامي روزگار را در آن توان ديد: نه تنها سيره و عملكرد طبقات حاكمه و نگرش و روش پادشاهان و ديوانيان كه راه و رسم عالمان و فقيهان، مراسم و آداب و تشريفات جاري، چگونگي گذران زندگي مردم، وضع شهرها، تشكيلات صنفي، صنايع و توليدات، مدرسهها و خانقاهها، شاديها و ماتمها و در يك كلمه احوال اجتماعي، سياسي و فرهنگي؛ اين همه را ميتوان از خلال سفرنامه ابنبطوطه تماشا كرد.»
در حقيقت ابنبطوطه راوي لحظه مهمي در تاريخ است. سالهاي پاياني قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم ميلادي. از يكسو جهان اسلام پس از حمله مغول، دوباره جاني گرفته و از سوي ديگر اولين جرقههاي رنسانس در اروپا در حال گسترش است. لحظه مهمي است چون پس از آن است كه تاريخ عوض ميشود، كشورهاي اسلامي در سنت و خمودگي ميمانند و كشورهاي اروپايي از خواب قرون وسطي بيدار ميشوند. سفرنامه ابنبطوطه به ما نميگويد چرا چنين شد اما اگر دنبال پاسخي براي اين سوال هستيم بايد اين كتاب را بخوانيم.
يكي از جالبترين نكات سفرنامه، گسترش فرهنگ ايراني- اسلامي در قرن چهاردهم ميلادي است و همراهي آن با ديگر فرهنگهاي شرقي. اين بخش را از سفر به چين نقل ميكنم
« شهر خنسا (هانگزو) يكي از بزرگترين شهرهاي آن روزگار، مجموعهاي از شش شهرك بود كه هر كدام بارويي جداگانه داشتند و باروي بزرگتري هر شش شهرك را در ميان ميگرفت. دارالحكومه در دژي وسط شهر قرار داشت. شهرك سوم محله مخصوص مسلمانان بود كه بازرگاني مصري عثمان نام در آنجا مسجدي جامع و خانقاهي با موقوفات فراوان داير كرده بود. ابن بطوطه سه روز ميهمان فرماندار شهر بود. در ضيافتي كه بزرگان شهر نيز حضور داشتند به احترام ميهمانان مسلمان كار پخت و پز را به آشپزهاي مسلمان محول كرده بودند و شعبده بازان با تردستيها و شگفتكاريها همه را سرگرم ميداشتند. در پايان ضيافت فرماندار پسر خود را با ميهمانان به سياحتي تفريحي بر روي آب فرستاد. تعداد زيادي كشتي با بادبانهاي رنگارنگ و سايبانهاي ابريشمين در اين سير و سياحت شركت داشتند. اين كشتيها كه با نقش و نگارهاي بديع آراسته بودند با پرتاب نارنج و ليمو به هم حمله ميكردند و مطربان و خنيانگران آوازهايي به چيني، فارسي و عربي ميخواندند. اميرزاده دلداده آوازهاي فارسي بود و خنيانگران شعري پارسي ميخواندند كه به فرمان او چند بار تكرار كردند و ما اينك ميدانيم كه بيتي از سعدي است:تا دل به مهرت دادهام، در بحر غم افتادهام چون در نماز استادهام، گويي به محراب اندري»
منبع: ابن بطوطه، محمد علي موحد، تهران: انتشارات طرح نو، 1376.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر