۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

مدرنیته و دین

جامعه‌شناسي دين براي من يكي از حوزه‌هاي جذاب اين رشته است كه خوشبختانه در سال‌هاي اخير نيز در كنار مباحث روشنفكري ديني بيشتر به آن پرداخته شده و كتاب‌هاي خوبي نيز منتشر شده است. اما مباحث روشنفكري ديني در كشور ما مدتهاست به دنبال پيدا كردن تركيب جادويي حكومت ديني مدرن يا لااقل جامعه ديني مدرن است و در اين بخش دوم است كه پاي جامعه‌شناسان هم وسط كشيده شده تا سرانجام روياي بومي كردن مدرنيته را متحقق كنند. از زمان آل احمد و شريعتي تاكنون دغدغه ما همين بوده است. حتي مباحثي چون علوم انساني اسلامي و جامعه‌شناسي اسلامي هم در ادامه همين روياست.
من متعجبم چطور كساني كه خود را جامعه‌شناس مي‌دانند، مي‌توانند در مورد حكومت ديني مدرن دچار توهم شوند. فكر مي‌كنم مشكل اصلي آنجاست كه جامعه‌شناسي خوانده‌هاي ما با مطالعات فلسفي آشنايي اندكي دارند و جز كمي انديشه‌هاي پست مدرن، وجوه ديگري را نمي‌شناسند. تا امروز حتي يك فيلسوف غربي را نديده‌ام كه سكولاريسم را ذاتي مدرنيته نداند، با اين حساب چطور مي‌شود حكومت ديني را در جامعه‌اي مدرن پذيرفت؟(راه‌حل جامعه دينداران سروش، تنها شكل محترمانه و شاعرانه جامعه سكولار است)
يورگن هابرماس در سخنراني خود در دانشگاه تهران با عنوان «دينداري در بستر سكولاريسم» در اين باره مي‌گويد: «دين در چارچوب مدرنيته تنها در صورتي مي‌تواند پابرجا بماند كه بتواند در سه جهت، وضعيت خود را روشن كند. يكي اين‌كه آگاهي ديني بتواند در مواجهه با ساير اديان كه با هم به لحاظ معرفتي تفاوت دارند، به گونه‌اي معقول اين مواجهه را سامان دهد. دوم اين‌كه در عرصه مرجعيت علوم، خود را با مرجعيت علومي وفق دهد كه انحصار دانش دنيايي را در اختيار دارند و سوم اين‌كه از منظر ديني در پي پيوند خود با حاكميت مردم و حقوق بشر باشد. يعني همان‌جا كه مشروعيت حكومت از آن‌جا نشات گرفته است».
با اين حساب و به زبان ساده، حكومت ديني به شيوه جمهوري اسلامي راه دوري نخواهد رفت و تجربه محكوم به شكستي است، چون در نهايت مدرنيته به عنوان سرنوشت ناگزير، تعيين كننده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر