۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

برده داری و مردسالاری 3

نمونه آرمانی برده داری آمریکای 1860- 1760م در ایالات جنوبی آمریکاست که چون توجیه اقتصادی آن روز به روز کمرنگ‌تر می‌شد پس از جنگ‌های انفصال در سال 1865 رسما ملغا شد. اما جدایی نژادی به عنوان عرف اجتماعی باقی ماند و خود را به شکل تبعیض نژادی گسترده نشان می داد. تا یک قرن بعد، میلیون‌ها سیاهپوست آمریکایی در فقر و تنگدستی گرفتار بودند. بسیاری از کارفرمایان در جنوب علاقه‌ای نداشتند که سیاهان را به کار بگمارند. وضعیت تحصیلی و آموزشی سیاهان نیز در شرایط اسفناکی قرار داشت و سیاهپوستان فقیر قادر نبودند که کودکان خود را در مدارس ثبت نام نمایند. آن دسته از کودکان سیاه که از شانس بیشتری برخوردار بودند، مجبور بودند در مدارسی جدا از سفید پوستان تحصیل کنند. در چنین شرایطی، گروهی از نژادپرستان متعصب سفید پوست با تشکیل جوخه‌های مرگ به نام کوکلاکس کلان سیاهانی را که از حد خود تجاوز می‌کردند، هدف حملات خود قرار می‌دادند. اموال ناچیزشان را غارت می‌کردند و به شکل دلخراشی آنان را به قتل می‌رساندند. این اقدامات متعصبین سفیدپوست با بی‌تفاوتی حکومت فدرال، پلیس و دستگاه قضایی همراه بود. وقوع جنگ جهانی دوم و شرکت گسترده سیاهپوستان در دفاع از آزادی در مقابل فاشیسم، موقعیت این گروه نژادی را در تحولات داخلی آمریکا تغییر داد. اولین گام برای ارتقای موقعیت اجتماعی آنان، با ادغام واحدهای نظامی سیاهپوستان در دیگر واحدهای ارتش آمریکا در سال ۱۹۴۵ صورت گرفت. سپس دیوان عالی فدرال ایالات متحده آمریکا در سال ۱۹۵۴ که جمهوریخواهان در کاخ سفید حضور داشتند، با صدور حکم تاریخی براون در برابر هیئت آموزش جدایی نژادی در مدارس را غیر قانونی اعلام کرد. اما مقاومت در برابر ادغام نژادی در ایالت‌های سابقاً برده دار همچنان به شکل جدی ادامه داشت. سیاهان همچنان از ورود به اماکن مخصوص سفید پوستان از جمله باشگاه‌ها، رستوران‌ها و بارها محروم بودند. حتی صندلی اتوبوس‌های عمومی نیز مجزا بودند. پنج سال اعتراض، راهپیمایی، تحریم و ...در قالب «جنبش حقوق مدنی» رخ داد تا در سال ۱۹۶۰ با تلاش و کوشش مارتین لوتر کینگ «قانون حقوق مدنی» با هدف رفع تبعیص نژادی به تصویب رسید.(منبع) نیم قرن زمان و دو سه نسل دیگر باید می‌گذشت تا سیاهپوستان به فرصت‌های برابر دست پیدا کنند تا آنجا که سرانجام یک دورگه سیاهپوست به ریاست جمهوری آمریکا (بالاترین مقام اجرایی کشور) رسید. نمونه آرمانی مردسالاری در ایران، تا قبل از مشروطه است.(هنوز در بیشتر کشورهای آفریقایی می توان نمونه کامل این نظام را دید) اصلاحات رضاشاه مانند فراهم کردن امکان تحصیل و اشتغال زنان، اصلاح قوانین و ... نظام مردسالاری را کمرنگ کرد اما تبعیض جنسی گسترده به صورت عرف اجتماعی باقی ماند.(هر چند جمهوری اسلامی به دلیل آمیختگی ارزش های مردسالاری با ارزشهای دینی با تصویب قوانین می کوشد حضور زنان در فضای عمومی را محدودتر کند). تبعیض جنسی همچنان بخشی از نظام فرهنگی ماست: مردی که برای رفت و آمد همسرش قانون می‌گذارد، پدری که مانع ادامه تحصیل دخترش است، زنی که خیانت شوهرش را با توجیه ذات مردها تنوع طلب است و به خاطر بچه ها، تحمل می کند، دختر جوانی که انتظار دارد شوهرش زندگی کاملی فراهم کند و... دارند بر اساس ارزش ها و هنجارهای تبعیض جنسی عمل می کنند که در فرایند جامعه پذیری آموخته اند و برایشان ناخودآگاه است. هدفم از مقایسه این دو نظام تبعیض (برده داری و مردسالاری) رسیدن به این نتیجه بود که ارزش های فرهنگی درون مایه این نظام ها به شدت پایدارند و سال ها تلاش لازم است تا از ذهن و جان آدم ها پاک شوند. باید تلاش کنیم تا جنبش مدنی حقوق زنان نیز در کشور ما شکل بگیرد. راه طولانی است. وقتی از همان اول بدانی موفقیت ده ها سال دیگر و برای فرزندان و نوادگانمان حاصل خواهد شد، جایی برای ناامیدی نیست چون در نهایت جهان فردا، جهان بهتری است و تلاش هر فرد، تحقق آن را چند ماهی جلوتر می آورد.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

برده داری و مردسالاری 2

تکان‌دهنده است اما نظام مردسالاری بیش از هر چیز به نظام برده‌داری شبیه است. مردسالاری تبعیض بر اساس جنسیت است و برده داری تبعیض بر اساس نژاد و رنگ پوست. هر دو تبعیض بر اساس خصوصیتی است که فرد با آن به دنیا آمده و انتخاب نکرده و در هر دو سیستم ادامه وضعیت برای قشر گسترده‌ای از افراد جامعه کارکرد اقتصادی دارد. مردسالاری هم با نظامی از پیش فرض ها و هنجارها حمایت می شود: زنان ناقص العقل اند و بنا بر طبیعت‌شان باید به خانه‌داری و بچه‌داری اکتفا کنند. آنها از سنین کودکی برای آموختن مهارت‌های لازم آموزش می بینند، در روند جامعه پذیری بچه ها می آموزند که زن و مرد چه نقش های اجتماعی به عهده دارند و از آنها چه انتظاری می رود. آموزش رسمی زنان لزومی ندارد. انتخاب همسر با صلاحدید قیم قانونی انجام و بخصوص در مورد زنان تحمیل می شود. اگر مردی از ازدواجش ناراضی است می تواند پس از استقلال مالی، همسران بعدی را خود انتخاب کند. زنان دارای عقل ناقص و جاذبه جنصی زیادی هستند که برای آرامش مردان و اطمینان از صحت نسب فرزندان، باید با پوشش مناسب؛ تفکیک فضاهای مردانه – زنانه و ارزش‌های اخلاقی حیا و پاکدامنی مهار شوند. خشونت فیزیکی از جانب مردان پذیرفته است و گاه برای تادیب زن یا کودک توصیه می شود اما اگر زنی به دلیل توان جسمی، از خشونت فیزیکی علیه مردان استفاده کند، محکوم می شود. خشونت کلامی - روانی، خشونت جنسی و خشونت مالی هم از سوی مردان مجاز یا قابل تحمل است اما زنان فقط در حیطه خشونت کلامی تحمل می شوند. آنها مجازند مثل کنیز ملاباقر زیر لب غرغر کنند و مردان با بزرگواری آن را نشنیده می گیرند. اگر زنی بیش از این رفتارکند به عنوان سلیطه (سلطه جو) شناخته و ملامت می شود. نظام مردسالاری نظامی فرهنگی کاملا متناسب با ساختار اقتصادی جامعه سنتی (شیوه تولیدی کشاورزی و دامداری است) است؛ در این جامعه قدرت بدنی برای کار و جنگاوری مزیت مهمی است و زنان به خاطر قدرت بدنی کمتر، خشونت و ناامنی فضای عمومی و اسارتشان در سالهای بارداری، شیردهی و بزرگ کردن بین شش تا ده فرزندکه نیمی از آنها در کودکی می میرند، همواره جایگاه فرودست تری دارند؛ امکان اشتغال و استقلال مالی آنها بسیار محدود و کاملا به مردان وابسته هستند. عرف و قانون به عنوان بخش دیگری از این ساختار اجتماعی از این تبعیض سیستماتیک حمایت می کند. مردان و زنان با کمی انعطاف در این سیستم عمل می کنند اما متخلفان مانند زنان آزاد یا مردان زن ذلیل ملامت یا مجازات می شوند و در عین حال ستمگری (ضرب و شتم شدید زن) هم مذموم است اما مساله ‌ای شخصی است و دیگران حق دخالت در آن را ندارند. شکی نیست که رابطه زن و مرد در نظام مردسالاری از نظر عاطفی و روابط خانوادگی بسیار پیچیده تر از رابطه برده - مالک در نظام برده داری است اما الگوی تبعیض سیستماتیک در هر دو نظام یکسان عمل می کند و نتایج هر دو یکسان است: رنج و تلف شدن استعدادها و فرصت زندگی بهتر برای جمعیت مورد تبعیض، ناخوشنودی در افرادی از جمعیت برخوردار به دلیل اجبار به اعمال ناخوشایندی که سیستم را تداوم می بخشد و در نهایت عدم شناخت واقعی، عدم امکان گفتگو و تفاهم بین جمعیت برخوردار و جمعیت مورد تبعیض انگار که غریبه هایی از دو سیاره متفاوتند.

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

برده داری و مردسالاری 1

برده داری زشت‌ترین و غیرانسانی‌ترین شکل تبعیض میان انسانهاست. اوج برده داری را می توان در قرن هفدهم و هیجدهم در ایالات جنوبی آمریکا دید. در این سال‌ها میلیون‌ها برده در کشتزارها، معادن و خانه‌های اربابی به خدمت مشغول بودند. آنها از سنین کودکی کار کردن را اغاز می کردند تا برای مشاغل اینده مهارت کسب کنند. خواندن و نوشتن غیرضروری و تلاش برای آموختن ان جرم محسوب می‌شد. ازدواج آنها منوط به اجازه ارباب بود و خانواده در خانه‌های کوچک با وسایل اندک زندگی می‌کردند. اعضای خانواده به میل ارباب جدا و مانند حیوانات خرید و فروش می‌شدند. هر نوع برخورد فیزیکی، اتلاف اموال یا سرپیچی از دستورات ارباب که خشم او را برانگیزد، مجازات شلاق داشت. آنها تنها مجاز بودند که گاه به گاه زیر لب غرغر کنند زیرا شان اربابان بالاتر از آن بود که سخنان یک برده را مهم و شنیده تلقی کنند. شاید عجیب به نظر برسدکه بردگان هر روز شورش نمی‌کردند و برده داران کار خود را ستمگری نمی‌دانستند؛ در حالی که نظام برده‌داری مانند هر نظام اجتماعی دیگری عمل می‌کرد: مجموعه‌ای از پیش فرض‌ها، ارزش‌ها و هنجارها موید و مشروعیت‌بخش تبعیض بودند. نظام ارزشی که می‌گفت بردگان بنا بر طبیعت و خلقت‌شان انسان کامل نیستند، کم عقل‌ترند و امکان زندگی مستقل ندارند و باید تحت مراقبت اربابان مهربان مسیحی زندگی، ازدواج و کار کنند. آنها به آموزش احتیاج ندارند و خواندن و نوشتن برایشان بی‌حاصل است فقط باعث رسوخ افکار خطرناک می‌شود. بردگان همواره از سفیدپوستان پست‌ترند، اعضای جامعه مجموعه این ارزش‌ها و هنجارها را در روند جامعه‌پذیری‌اش می‌آموختند و با این حال بنا بر شخصیت خود و محیط خانوادگی، دوستان و ... در اجرایشان انعطاف داشتند. حدی از متفاوت عمل کردن از سوی اجتماع بزرگتر (خانواده، همسایگان و ...) تحمل می‌شد اما هر نوع تخلف جدی با ملامت، سرزنش و در نهایت قانون و استفاده از خشونت فیزیکی برخورد می‌شد. سفیدپوستان با این توجیه که این وضعیت به نفع برده‌هاست و راه دیگری وجود ندارد و همیشه همینطور بوده و نمی شود خلاف جمع رفتار کرد، وجدان خود را آسوده می‌کردند. اربابانی هم بودند که با بردگان مهربان بودند، در کل اربابانی که به دلایل شخصی حاضر نمی‌شدند سنت‌های برده‌داری را رعایت کنند (با بردگان بالاتر از جایگاه‌شان رفتار می‌کنند، به آنها آموزش می‌دادند یا آزادشان می‌کردند) با تحقیر، ملامت و بایکوت همسایگان روبرو می‌شوند. در این میان کشتن و شکنجه بردگان تنها به عنوان حیف و میل اموال قابل سرزنش بود اما در نهایت مربوط به مسایل شخصی ارباب بوده و کسی حق دخالت در آن را نداشت.

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

عصر باشکوه حرمسرا

پخش سریال تاریخی ترکی حریم سلطان ( با نام اصلی دوران باشکوه) بهانه‌ای شده است تا تاریخ قرن شانزدهم (گسترش امپراطوری عثمانی، جنگ و جدال میان پادشاهان اروپایی در فرانسه و اسپانیا و ... ) مورد توجه عامه قرار گیرد. نمی‌خواهم درباره داستان‌پردازی ضعیف فیلمنامه که همه حوادث را از خلال حرمسرای مقتدرترین سلطان عثمانی روایت می‌کند، لباس‌های زیادی مدرن هنرپیشه‌های زن و ... تحریفات تاریخی در کم اهمیت دانستن نقش ایران و فرهنگ فارسی در قلمرو عثمانی بنویسم. اتفاقا بیشتر شباهت میان تاریخ عثمانی قرن شانزدهم و عصر صفوی مد نظرم است. سلطان سلیمان قانونی مهمترین سلطان عثمانی بود چون در زمان سلطنت او این سلسله پادشاهی به اوج خود رسید، مرزهای امپراطوری تحکیم شد، سرزمین‌های جدید فتح شد، سیستم اداری و قوانین اصلاح شد و بهبود یافت و بازرگانی و صنعت شکوفا شد. اما سال‌ها حکومت مقتدر با فاجعه تعیین جانشین همراه شد. حرمسرا که لبریز از کنیزان زیبا از نژادهای گوناگن بود، مرکز توطئه و دسیسه‌چینی نیز بود. سلطان سلیمان از سر سوء‌ظن و بدبینی پسر ارشد خود (مصطفی) را که جانشین شایسته‌ای بود کشت و پسر سوم (بایزید) را نیز علی‌رغم تمام شایستگی‌ها به دلیل منازعه با ولیعهد از خود راند و موجبات قتلش را فراهم کرد. در نهایت پس از او سلطان سلیم دوم به قدرت رسید که بی‌لیاقت‌ترین سلطان عثمانی بود. بیشتر اوقات خود را در حرمسرا به میگساری می‌گذراند تا آنجا که او را سلیم خمار نامیدند و با او دوران زوال امپراطوری عثمانی آغاز شد. صد سال بعد همین داستان با تغییراتی اندک در ایران نیز رخ داد. شاه عباس اول به قدرت رسید که مقتدرترین شاه سلسله صفوی بود. سرزمین‌های مورد منازعه با همسایگان قدرتمندش را بازپس گرفت و مرزهای کشور را تحکیم کرد. سیستم اداری و قوانین اصلاح شد و بهبود یافت و بازرگانی و صنعت شکوفا شد. اما سال‌ها حکومت مقتدر با فاجعه تعیین جانشین همراه شد. شاه عباس از سر سوء‌ظن و بدبینی پسر ارشد خود (صفی میرزا) را که جانشین شایسته‌ای بود،کشت و دو پسر دیگرش را کور کرد. در نهایت پس از او، نوه‌اش شاه صفی اول به قدرت رسید که سال‌ها مقیم حرمسرا و معتاد به تریاک بود و از مملکت‌داری چیزی نمی‌دانست، حرمسرا که لبریز از کنیزان زیبا از نژادهای گوناگون بود، مرکز توطئه و دسیسه‌چینی نیز بود و با او دوران زوال سلسله صفوی آغاز شد. نکته اول: حرمسرا در عصر قاجار محل حضور زنان از هر قشر و طبقه ای شد و رویکرد شاهان قاجار در انتخاب جانشین از میان پسرانی که مادرشان قاجاری است، از منازعات جانشینی و قدرت زنان حرمسرا تا حد زیادی کاست. دوران شکوه حرمسرا به پایان رسیده بود. نکته دوم: این چند دهه تاخیر فاز ایران نسبت به عثمانی برایم جالب است. ترک‌ها پنجاه سال زودتر از ایرانیان مشروطه را کشف کردند و در انجام اصلاحات موفق‌تر بودند. حتی در حوزه حقوق زنان چند سال جلوتر بودند و حتی در توسعه اقتصادی نیز. کلا باید روی تاریخ این همسایه زرنگ بیشتر مطالعه کنیم.

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

زمستان در تهران قجری

هر چند که طبقات تهیدست با منقلی از ذغال افروخته خود را گرم می کنند، باز از برکت چفت و بستهای ناجور در و پنجره ها، می توان گفت که مواردی از خفگی در اثر گاز ذغال تقریبا به هیچ روی پیش نمی آید؛ و نیز به علت وجود همین نقص است که بوی نامطبوع در اتاقهای ایران به آن اندازه که در اروپا در اتاق های فقیران هست، آزاردهنده نیست و به همین جهت خنازیر بندرت دیده می شود و از امراض سرماخوردگی در آنجا تقریبا خبری نیست. پی نوشت: هفته‌ی بین‌المللیِ کتاب است ظاهراً. اگر دوست دارید و حوصله دارید، دست‌ دراز کنید و نزدیک‌ترین کتاب را بردارید و بروید صفحه‌ی ۵۲، جمله‌ی ۵. نام کتاب را ننویسید. قاعده‌ی این بازی را هم کنارش بنویسید.

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

خرداد پرحادثه

هیچ حکومتی نیست که شورش مردم را بپذیرد و در مقابل سیل خروشان جمعیت هیجان‌زده که به قصد تصرف حکومت آمده‌اند، دست روی دست بگذارد. اما تدبیر این اوضاع مهلکه غریبی است. دستور تیراندازی به جمعیت به قصد متوقف کردن آن، اداره کردن سربازان و افسران که به موقع دست نگه دارند و رسیدگی به مجروحان که جان دیگری از دست نرود و ... به سخن آسان است. یکی از نکات بازگو نشده در مورد آشوب خیابانی 15 خرداد همین تدبیر درست علم به عنوان مرد میدان است: تظاهرات چند روزی بود که به صورت پراکنده انجام می شد و در آن روز به اوج رسید. جمعیت قصد تصرف کاخ را داشت و تیراندازی تنها راه متوقف کردن جمعیت بود و سرانجام حکومت از بازماندگان این حادثه تلخ دلجویی کرد: پس از 15 خرداد، دولت علم به وزیران اقتصاد، دادگستری و کشور ماموریت داد میزان تلفات جانی و مالی ناشی از این واقعه را روشن کنند و برای کمک به خانواده‌هایی که کسی را از دست داده‌اند و هم‌چنین جبران زیان آسیب‌دیدگان، پیشنهادهایی اراده دهند. این وزیران به نوبه خود هر یک نماینده‌ای را به این شرح برگزیدند: حاج آقا رضا مجد ( از خوشنام‌ترین معتمدان بازار تهران) از سوی وزیر اقتصاد، بانو ستاره فرمانفرماییان ( پایه گذار و مدیر آموزشگاه عالی مددکاری اجتماعی) ازسوی وزیر کشور و یکی از قضات بلندپایه از سوی وزیر دادگستری. این گروه پس از چندین هفته بررسی دقیق با همکاری دستیارانی که خود برگزیده بودند، شمار تلفات این رویداد تاسف‌آور را 86 تن کشته و 193 تن زخمی در تهران اعلام و پیشنهاد جامعی برای کمک در هر مورد عرضه داشتند. دولت علم بر همین پایه، اقدام و برای خانواده‌هایی که سرپرست خود را از دست داده بودند، مقرری تعیین و هزینه تحصیل کودکان خانواده را تقبل کرد. تا فرا رسیدن انقلاب هنوز خانواده‌هایی بودند که از این بابت از بودجه نخست‌وزیری ماهیانه‌ای دریافت می‌داشتند.(منبع) در ساگرد 17 شهریور چنین سخن گفتن سنگین دلی است اما سال 1357 حکومت مدتها بود که در تنگنا قرار داشت و تیراندازی به جمعیت بی دفاع تنها شکاف میان حکومت و مردم را قطعی و امکان مصالحه را غیرممکن کرد. دیگر فرصتی برای جبران نبود. (مقایسه با خرداد 88 به عهده خودتان)

۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

آموختن تاریخ از میان رمان ها

در دوران تحصیل استعداد یا علاقه‌ای برای آموختن تاریخ نداشتم. تاریخ برایم مجموعه‌ای از اسامی پادشاهان بود که به جای یکدیگر به تخت نشستند و در لشگرکشی و جنگ در فلان سال شکست خوردند یا پیروز شدند. اسامی پادشاهان از یادم می‌رفت و سال‌ها را با هم قاطی می‌کردم. ادبیات شیرین‌تر بود. رمان‌ها از دغدغه‌های همیشگی آدم‌ها می‌گفتند: عشق، نفرت، طمع، حسرت و ... با شخصیت‌ها زندگی می‌کردم، با غم ان‌ها می‌گریستم و با شادی‌شان می‌خندیدم و بارها و بارها درباره انتخاب‌هایشان اندیشیدم. سالها بعد نام شخصیت‌ها را فراموش کردم اما داستان را نه. البته داستان‌ها به ندرت در زمان حال رخ می‌دادند. گستره تاریخ بستر زندگی آدم‌ها بود و همین من را با تاریخ آشتی داد. من قرون وسطی را از ستون‌های زمین (کن فالت )، گوژپشت نتردام (هوگو ) آموختم و انقلاب فرانسه را از خدایان تشنه‌اند (فرانس)، داستان دو شهر (دیکنز ) و ژوزفین (کورت کریستیان). هیچ منبعی در مورد برده‌داری و جنگهای انفصال آمریکا بهتر از دلبند (تونی موریسن) بربادرفته‌ (مارگارت میچل )، شمال و جنوب (جان جیکس) و به زبان فارسی ترجمه نشده. همه چیز در مورد انگلستان قرن نوزدهم در آثار دیکنز و الیوت و آستین و برونته ها آمده و فرانسه قرن نوزدهم در رمان‌های بالزاک، استاندال و پروست و بعدترش جنگ جهانی اول و دوم را از خانواده تیبو (دوگار )و جان شیفته (رولان ) می شناسم و بعد روسیه قرن نوزدهم را از قلم داستایوسکی و تولستوی و چخوف و ... . تاریخی که از این رمان‌ها می‌آموزیم تاریخی کامل است: تاریخ اجتماعی -فرهنگی است با اشاره ای به جریانات سیاسی؛ آیینه تمام نمایی است از ساختارهای و روندهای اجتماعی و گاه آنقدر کامل به تصویر کشیده شده‌اند که انگار در همان عصر زندگی کرده‌ایم. حتی زندگی شخصیتهای سیاسی نیز محور رمان‌های تاریخی است. هرچند داستان‌پردازی در این مورد سخت‌تر است چون همیشه شائبه تحریف تاریخ هست اما نویسندگانی هستند که وسواس خوانندگان را درک می‌کنند. به تازگی رمان‌های لیدی الیزابت (زندگی الیزابت اول ملکه انگلستان از کودکی تا زمان رسیدن به سلطنت) و ملکه اسیر (زندگی الینور، دوشس اکتین با هنری اول شاه انگلستان) نوشته آلیسون ویر را خوانده‌ام. نویسنده در پایان رمان یادداشتی نوشته و با جزئیات توضیح داده است که کدام قسمت داستان بر اساس اسناد تاریخی واقعا رخ داده است و کجاها به حدس و گمان متوسل شده است. توضیحی که فقط یک هدف دارد: احترام به خوانندگانش و در کنار آن آموختن تاریخ.

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

ادامه تلخ رابین هود

داستان رابین هود را به لطف فیلم سینمایی کارتونی که هر سال عید نوروز پخش می شد، همه می دانیم. پرنس جان در غیاب برادر بزرگترش ریچارد شیردل پادشاه انگلستان ( که در جنگ صلیبی سوم شرکت کرده) مالیات سنگینی مطالبه می کند، رابین هود از شروود به مقابله برمی خیزد. درگیری و فشاری که بر روستاییان تحمیل می شود با بازگشت ریچارد به پایان می رسد و زندگی خوش و خرم می شود. اما تاریخ پایان خوشی را برای این ماجرا روایت نمی کند. مدتی بعد ریچارد به جنگ با فیلیپ آگوست، پادشاه فرانسه می رود و در جریان محاصره قلعه ای با تیری مسموم کشته می شود. پرنس جان پادشاه قانونی انگلستان می شود، در جنگ با فیلیپ شکست می خورد و نرماندی را از دست می دهد. خزانه خالی است و مالیات های بیشتری طلب می شود. تا آنجا که سرانجام خشم و شورش بارونها علیه پادشاه به امضای مگناکارتا منجر می گردد. اولین گام در راه محدود کردن قدرت شاه برداشته می شود که قرنها بعد به مشروطه منجر می شود. در نهایت روستاییان شروود خوشبخت نشدند بلکه سالهای سال همچنان مالیات پرداختند.

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

کشف حجاب قره العین

یکی از مباحث جالب تاریخ قاجار ظهور ادیان جدید بابیت و بهاییت است و شخصیت افسانه مانندی به نام قره العین؛ که بیشتر به عنوان اولین زنی که کشف حجاب کرد شهرت دارد. فرصتی شد درباره اش بخوانم: خانواده اش اهل علم بودند،سالها علم آموزی کرد. مدتی در مکتب شیخیه تلمذ کرد تا آنجا که بعد از مرگ شیخ کاظم رشتی به طلاب حوزه اش درس می داد. به مراتب علمی- فقهی بالایی رسیده بود تا آنجا که اجازه اجتهاد خواست و با این پاسخ که چنین اجازه ایی برای زنان نامعمول است روبرو شد. روح سرکشش در تعالیم بابیه، امکانی برای بیان نظراتی خلاف سنت مردسالارانه جامعه یافت تا آنجا که از رهبران آیین جدید شد. حجاب را به کناری نهاد و سرانجامش مانند بقیه مرتدان به مرگ انجامید. آنچه نمی دانستم و کشفش به خشمم آورد این بود که قره العین در 1264 ه. ق در دشت بدشت شاهرود، فقط روبنده را برداشت و چهره اش را آشکار کرد نه آنکه چارقد را به کناری نهد. گشودن چهره خلاف عرف آن زمان بود وگرنه فقهای شیعی به وجوب شرعی پوشاندن چهره فتوا نداده اند. با در نظر گرفتن اینکه این خانوم به مقام اجتهاد رسیده بود، عملش به اجتهاد خود باید تحمل می شد که نشد و تهمت فسق و فجور برایش به دنبال آورد. روایت رسمی تاریخ به ما نمی گوید امروزه قره العین را برای کاری لعن می کنند که تمام زنان ایرانی در ارتکاب به آن شریکند البته به لطف نظامی قلدری که چادر چاقچور برایش آیینه دق سنتی بود که می خواست کشورش را از آن رها کند. پی نوشت: منبعم کتاب گفت و شنودهای سیدعلی محمد باب با روحانیون نوشته حسن مرسل وند ص 204 است که گویا به نقل از رساله خاطرات محمد مصطفی بغدادی فرزند شیخ محمد شبل از همراهان طاهره از کربلا تا شاهرود بوده. او می گوید طاهره قره العین در مجلس درسش در کربلا نیز چهره گشوده داشته. کتاب در دسترسم نیست تا دقیق تر بنویسم.