۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

مدرنیته و اخلاق

اگر خدا نباشد، هر كاري مجاز است؟(برادران كارامازوف، داستايوسكي)
تامل در رابطه دين و اخلاق، مدتهاست ذهن انديشمندان را به خود مشغول كرده است. امكان باور به يك سيستم اخلاقي و التزام شخصي به رعايت آن بدون اعتقاد به قادر متعال و روز جزا، دور از ذهن است . هرچند در مذهب تائويسم چيزي به نام خالق و قادر متعال وجود ندارد اما روح نياكان مورد احترام هستند و بدي نه تنها روح فرد را آلوده مي‌كند بلكه از سوي نيروهاي ماورايي مجازات در پي دارد.
يكي از سوالات جامعه‌شناسان دين، امكان حفظ ارزش‌هاي اخلاقي در دوران مدرنيته و در غياب سنت‌هاي ديني است. دوركيم اذعان دارد كه در جامعه مدرن،علم قادر نيست جانشين دين و نقش آن در حفظ همبستگي اجتماعي شود، پس چه بايد كرد؟
اگر اذعان كنيم كه ذات مدرنيته سكولار است، در غياب دين، چه چيزي را پشتوانه اصول اخلاقي مي‌كنيم، آيا اصولا تصور اخلاق بدون دين ممكن است؟
علم اخلاق رويكرد و تلاش در راستاي سنجش درستي يا نادرستي ابعاد مختلف شخصيت و رفتار آدمي است و هدف آن اين است كه مفاهيم اخلاقي مثل خوب، بد، تكليف و... نظام‌هاي اخلاقي كه بر مبناي اصول اخلاقي شكل گرفته‌اند و همچنين هنجارهاي اخلاقي را مورد بررسي قرار دهد.»
چارچوب‌هاي اخلاقي معارض از اين قرارند:
الف) اخلاقيات متكي به فضيلت؛ ارسطو و بيشترين بخش مباحثات اخلاق در فلسفه اسلامي از اين چارچوب پيروي مي‌كنند. مثلا به گمان ارسطو : «فاعل اخلاقي، فاعلي است كه فضايل اخلاقي مثل شجاعت و راستگويي را در خود رشد داده و رذايل اخلاقي را كنار گذاشته است.» اما در نقد آن گفته شده است: «معياري مطلق براي دست‌يافتن به فضايل اخلاقي وجود ندارد.»
ب) اخلاقيات متكي بر عدالت كه معتقد است امور بايد عادلانه در جامعه تقسيم شود. در نقد اين گزاره هم گفته شده است كه خود عدالت داراي معاني مختلفي است. از جمله عدالت ناظر به رويه و مشي عدالت بازتوليدي (تنبيه مجرم، بازگرداندنش به جامعه و...)، عدالت توضيحي (توضيح منصفانه امور)، عدالت خيرخواهانه (بنياد آن به اولويت امور است).
پ) اخلاقيات متكي بر قواعد كه نمونه مشهورش هابز (قرن 17 م) است كه مي‌گفت اگر جوامع بشري به حال خود رها شوند، به فاجعه خواهيم رسيد. بهتر است در جامعه قواعدي ساخته شود تا براساس آن، قدرت و زور به دولت داده شود. قواعد بهتري هدايت‌گر تصميمات اخلاقي است.
ت) اخلاقيات متكي به حقوق كه بنيانگذار اين نظريه جان لاك نگاه خوش‌بينانه‌اي به بشر داشت و معتقد بود ابناي بشرخواهان آزادي و تعامل با هم هستند و اگر به حقوق آنها احترام گذاشته شود، شرايط بهينه‌اي در جامعه ايجاد خواهد شد. بنابراين اخلاقيات بايد ناظر به حقوق طبيعي (اساسي) مثل حق مالكيت تعامل با هم باشد.
ث) اخلاقيات متكي به وظيفه كه در چارچوب آن كانت تلاش مي‌كرد كه نظام اخلاقي‌اي پيشنهاد كند كه از آموزه‌هاي ديني و فرهنگي مستقل باشد به گونه‌‌اي كه انسان به ماهوي انسان عقلاني بتواند آن را بپذيرد. در اين ديدگاه فعل اخلاقي و سوائق ديگري مثل ميل، شهرت و... به جز عمل به وظيفه ندارد.(دكتر پايا، هم ميهن، 7 تير 1386 ).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر