۱۳۹۱ اسفند ۳, پنجشنبه

آدم‌های گمشده در تاریخ 1

گاهی در میان سفرنامه‌ها یا خاطرات و مکاتبات به جا مانده از دوران گذشته به آدم‌هایی اشاره می‌شود که سرگذشت شگفتی داشتند اما از آن‌ها جز یادی کوتاه در میان نوشته‌های دیگران باقی نمانده. قصد دارم خوانندگانم را با این داستان‌ها همراه کنم تا یادمان بماند که آدم‌های بسیاری بر این سرزمین، رنج‌های روزگار خود را داشتند و به سهم خود سیر آفاق و انفس کردند. ادوارد براون در مقدمه کتاب یک‌سال در میان ایرانیان می‌نویسد: در دوران تحصیل در کمبریج با پیرمردی ایرانی که بسیار دانشمند و با معلومات و نیز بسیار عجیب و غریب و استثنایی بود، آشنا شدم: میرزا محمد باقر بواناتی (بوانات از توابع فارس است) معروف به ابراهیم جان معطر. او نیمی از جهان را سیاحت کرده و نیم دو جین زبان‌های مختلف را به خوبی فراگرفته بود و به ترتیب مدتی مسلمان شیعه، درویش، مسیحی، ملحد و یهودی بوده است تا بالاخره مذهب مخصوصی ابداع کرد که خودش آن را «اسلام و مسیحیت» می‌خواند و بخش اعظم وقت و استعداد و ثروت خود را به معرفی و شرح این مذهب اختصاص داده بود و این کار را با سرودن اشعار فارسی و قطعات ادبی انگلیسی عجیب و غریب انجام می‌داد. اشعار فارسی وی مخلوط درهمی بود از اشارات غریب و کنایات عجیب و بی‌تناسب از اوهام و تخیلات ذهنی درباره خرس و شیر علف‌خوار، دیوها و اجنه زردرنگ، یاجوج و ماجوج، جنگجویان صلیبی و شیوخ عرب و یهودی، مقدسین و جنگاوران، به اضافه مطالبی از سیاست روز، خاطرات شخصی، افسانه‌های خاخام‌های یهود، اشعار پراکنده‌ی عرفانی، پیش‌گویی، اساطیر ایران باستان، فلسفه الهی عهد عتیق، تفسیر قران و مطالبی از این دست که روی هم‌رفته معجون دیوانه کننده‌ای را پدید آورده بود و تازه همین‌ها به زبان فارسی چنان غامض و پیچیده و انباشته از لغات و استعارات خارجی نوشته شده بود که فهم آن‌ها را برای فارسی‌زبانان تحصیل‌کرده هم بسیار مشکل و در بعضی جاها غیرممکن بود. کتاب شمیسه لندنیه – عنوانی که خودش بر بلندترین شعر به چاپ رسیده‌اش گذاشته بود- برای فارسی زبانان مایه وحشت و عذاب بسیار بود. او از هر نظر شخصیت فوق‌العاده‌ای بود با وجود پرحرفی وحشتناک، غیرمنطقی بودن، ستیزه‌جویی و بیهوده‌گویی محض، غیرممکن بود که نتوان دوستش داشت و یا به او احترام نگذاشت. من هرگز کسی را ندیدم که این چنین به طور مطلق در عالم تصورات و اوهام ساخته و پرداخته ذهن خودش زندگی کند. او نسبت به امور دنیوی کاملا بی‌تفاوت بود. پول و ثروت، رفاه شخصی و جلب نظر قدرتمندان برایش اهمیتی نداشت. بی‌رحمانه به باورهای مذهبی افراد حمله ‌می‌کرد و آنان را از خود بیزار می‌ساخت و حتی دوستانش را با سیلاب سخنان بی‌پایانش از خود می‌راند. میرزا محمد باقر در اتاق کوچکی در لایم هاوس، در میان انبوه کتاب‌های گرد و غبارگرفته‌اش که اکثرا رسالات فلسفی فارسی و عربی بود، زندگی می‌کرد. چندتایی کتاب هم به زبان عبری و انگلیسی داشت و از آن میان، برای کتاب قهرمان و قهرمان‌پرستی اثر کارلایل مقام ویژه‌ای قائل بود. البته استفاده‌ی زیادی از کتاب‌هایش نمی‌کرد، زیرا اوقات تنهایی و فراغتش را به نوشتن و هنگامی که شنونده‌ای پیدا می‌کرد، به حرف زدن می‌گذراند. او در اواخر سال 1884 لندن را ترک کرد و به مشرق‌زمین بازگشت. در این سفر دو فرزند خود را نیز همراه برد. یک دختر 18 ساله و یک پسر 10 ساله که هر دو، دور از پدرشان و در محیط مسیحی تربیت شده بودند و غیر از انگلیسی، زبان دیگری نمی‌دانستند. او به دلیل بیماری دخترش که مبتلا به سل شده بود، مجبور به ترک لندن شد و به بیروت رفت. آن‌طور که بعدها فهمیدم، دخترش در بیروت درگذشت و پس از مدتی دولت عثمانی او را به اتهام فتنه‌انگیزی و تهدید امنیت جامعه، از آن کشور اخراج کرد و میرزا باقر به همراه پسرش به ایران بازگشت.(یک سال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمه مانی صالحی علامه، تهران: اختران، 1387، صص 40-38) پی نوشت: بواناتی در بیروت با سیدجمال‌الدین اسدآبادی، محمد عبده و مدحت که از مصلحان اجتماعی عصر خود بودند، دوستی داشت. تأثیر سید جمال در بواناتی تا آن حد بود که طبق گفته خودش به دست سید دوباره مسلمان شده و عقاید قبلی خویش را کنار گذاشت. اخراجش از عثمانی به دلیل ارتباط با سید جمال بود و بعدها در ایران نیز به همین دلیل مدتی به زندان افتاد. پسرش میرزا اسماعیل بعدها روزنامه نگاری برجسته شد. برای اطلاعات بیشتر از بواناتی نگاه کنید به این نوشته از عباس آهویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر