خواندن این مطلب در مورد خدمات علامه مجلسی که با لحنی معصومانه از اغراق مستشرقین در میزان تعصب مذهبی علامه میگوید باعث شد کامنتی بگذارم که گویا دوستان فارس نیوز صلاح ندانستند منتشر کنند به ناچار، در این صفحه منتشرش میکنم:
لکهارت اصرار علامه مجلسي به ترويج تعصبات مذهبي را يکي از چهار عامل اصلي سقوط صفويه ميداند. همان تعصباتي که سرانجام ميرویس را واداشت به مکه برود و حکم تکفير شيعيان را بگيرد و پسرش محمود چند سال بعد با فتح اصفهان به عمر صفويه پايان دهد.
اين که تعصب علامه حاصل رفتار عثماني با شيعيان بود، توجيه بدي است چون سالها بود که ايران و عثماني در صلح به سر ميبردند و ديگر مانند سالهاي اوليه صفوي حقانيت ديني مطرح نبود. دامنه تنگنظري و تعصب علامه، صوفيان و اقليتهاي مذهبي را هم گرفت و البته اخذ فرمان منع نزاع ميان دستجات به درگيريهاي حيدري - نعمتي مربوط بود نه شيعه و سني.
توجيهات در مورد رفتار با ارمنيان هم سست است چون همان گونه که شاردن در سفرنامهاش تاکيد ميکند در زمان شاه سليمان ديگر خانوادههاي ارمني نبض تجارت خارجي را که از سوي شاه عباس به آنها واگذار شده بود نداشتند و مدتها بود که به دلیل ناامنی راهها تجارت از رونق افتاده بود و مالیاتهای سنگین از ثروت ارامنه کاسته بود. فعالیت مبلغان مذهبي نيز در آن زمان نسبت به گذشته کمتر بود هرچند پيش از آن هم تنها در چند مورد، مسلماني به کيش عيسوي درآمده بود و در دو مورد زنده به آتش سوزانده شده بودند.
آزار و اذيتي که پيروان علامه بر يهوديان و زرتشتيان روا داشتند تا حدي بود که به تعبير لکهارت اگر حمله افغانها نبود شايد اين دو اقليت مذهبي کاملا نابود ميشدند و استقبال آنان از حمله افاغنه در کرمان نيز از همين جا بود.
اما در امر به معروف، علامه چندان هم موفق نبود؛ فرمان منع شرابخواري که او از شاه سلطان حسين در روز تاجگذاري گرفت تنها مدت کوتاهي دوام آورد و اين پادشاه سست عنصر به زودي چون پدرانش به عياشي روي آورد.(لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران، ترجمه مصطفي قليعماد، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ سوم، 1368، )
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
افسانه امینه
به تصوير کشيدن تاريخ در قالب داستان يا فيلم، هميشه چالشبرانگيز بوده، از يکسو اقتضاي دراماتيک که بايد مخاطب را جلب کند تا با علاقه داستان را دنبال کند و از سوي ديگر واقعيتهاي تاريخي که ممکن است دگرگون و تحريف شوند.
اما بهانه نوشتن اين يادداشت دوباره خواندن رمان «امينه» نوشته مسعود بهنود است. امينه يکي از پرطرفدارترين رمانهاي تاريخي است که از دوران فروپاشي صفويه تا پايان سلسله قاجار را روايت ميکند. اين داستان چند بخش دارد؛ بزرگترين بخش، ماجراي زني است به نام خاتون سوگلي حرمسراي شاه سلطان حسين پادشاه ضعيف النفس صفويه كه بدل به امينه همسر خان آشاقه باش ميشود و شاهد حمله افغانها و آشوبهاي داخلي است، تجارت ميکند و به قصد شناختن دنيا ده سالي اروپا را ميپيمايد، با اشراف و انديشمنداني چون ولتر ملاقات ميكند و به ايران بازميگردد با اين آرزو که پسرانش به پادشاهي برسند، و در حالي چشم از جهان ميبندد که نوهاش آغامحمدخان قاجار در حال کنار زدن ديگر مدعيان است.بخشهاي ديگر ساده و مختصر به زندگي ديگر ملکههاي مادر پادشاهي قاجاريه ميپردازد که امانتدار ميراث امينه و وصيتنامهاش به همراه پيشگويياش از آينده فرزندانش هستند.
نثر شيرين و روان و شيوه جذاب قصهگويي بهنود خواندن اين کتاب را به تجربهايي خوشايند بدل ميکند که در رمان ديگر بهنود به نام «خانوم» با محوريت زندگي زني از خاندان قاجار در سالهاي پس از مشروطه تکرار ميشود.کساني که لذت خواندن اين رمانها را تجربه ميکنند پس از بستن کتاب ميپرسند چقدر از اين داستان، راست است؟
در داستان امينه كتاب با اين جملات آغاز ميشود: اول اين را روشن كنم كه ميخواهم برايتان قصه بگويم. يك قصه تاريخي. ميتوانيد فرض كنيد كه اصلا هيچ يك از شخصيتها واقعي نيستند. راستي هم آنها افسانهاند. به خصوص خود «امينه». بهنود با اين چند خط خيالش را راحت کرده که دارد قصه ميگويد و قرار نيست صحت تاريخي شخصيتها بخصوص امينه را جستجو کنيم. تورق چند ساعته کتاب «انقراض سلسله صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران» نوشته لکهارت نشان ميدهد که بهنود تا چه حد بر واقعيت تاريخ، رنگ و لعاب افزوده:
«مريم بيگم عمه شاه هرگز شوهري نکرد ... او بود شاه سلطان حسين را از ميان نه برادر براي پادشاهي انتخاب کرد.» در اين جمله دو خطاي تاريخي است اول اين که مريم بيگم در زمان شاه سليمان به همسري صدر درآمد و به گفته سانسون چندي پس از مرگ شوهر خود به دام عشق ساروخان قورچي باشي افتاد. چون شاه سليمان از اين ماجرا آگاه شد مرد نگون بخت را گردن زد.
دوم آنکه شاه سليمان هفت پسر داشته ليکن زنده بودن همگي آنان هنگام مرگ وي تحقق نيافته است. سلطان حسين ميرزا پسر ارشد بوده و عباس ميرزا دو سه سالي از او کوچکتر بوده است و انتخاب اصلا بين اين دو برادر بوده که اولي با وجود ارشديت، فردي زودباور و ضعيف النفس بود و دومي علاوه بر سلحشوري،کارداني بسيار داشت. مريم بيگم به حسين ميرزا علاقه داشت و مايل بود او به سلطنت برسد و قصدش را با خواجه سرايان درميان گذاشت. خواجه سرايان که براي حفظ قدرت خود، شاهي سست نهاد را به مصلحت ميدانستند محتاج ترغيب مريم بيگم نبودند. (لکهارت، ص 42-40)
مير ويس غلزايي پس از شورش ناموفقش در 1706 به اصفهان تبعيد شد و سه چهارسالي در آنجا به سر برد، در زمان ترک اصفهان و بازگشتش به قندهار، پسرش محمود دوازده يا سيزده ساله بود و خواستگاريش از امينه افسانه بافي است. از سوي ديگر محمود افغان دو بار به ايران لشکر کشيد و بار اول از مسيرکوير لوت به کرمان رفت و نه ماهي در آن شهر رحل اقامت افکند و سپس از ترس شورش در قندهار شتابان به آنجا بازگشت. بار دوم از همين مسير به کرمان رفت اما در تصرف ارگ ناکام ماند، يزد نيز دروازههايش را بست و مقاومت کرد و اصفهان بود که ياراي مقاومت نداشت. محمود پس از تسخير اصفهان چندين ماه با مردم به خوبي سلوک کرد (لکهارت، ص 221-220) و پس از شورش مردم قزوين بود که براي جلوگيري از شورش مردم اصفهان، در يک روز 14 تن از امراي ايراني و 31 نفر از صفويه را کشت و هرکس را که درخدمت شاه سلطان حسين مصدر شغلي بود نابود ساخت. (لکهارت، ص 228-227) روايت لکهارت از قتل عام شاهزادگان صفوي نيز کمتر خونين است، به دستور محمود شاهزادگان را دست بسته به باغي آوردند (نه زيرزمين) و زنان و آن دو کودک نيز در امان ماندند. (لکهارت، ص 239)
فتحعلي خان قاجار حاکم محلي بياهميتي بود، او در سال پرآشوب قبل از سقوط اصفهان مامور شد تا به ملک محمود سيستاني که طغيان کرده بود حمله کند، در جنگي که درگرفت قواي ملک محمود از خود پايداري نشان دادند و فتحعلي خان که در پايش زخمي برداشته بود با بقيه قواي خود به جانب مشهد عقب نشيني کرد. (لکهارت، ص 141) داستان بهنود از پيروزي او بر افاغنه و ازدواجش با امينه به عنوان پاداش اين خدمت، بياساس است. فتحعلي خان پس از سقوط اصفهان چون ديگران سوداي قدرت داشت اما سپاه قدرتمندي نداشت، در نبردش با طهماسب دوم تنها دو هزار مرد جنگي در اختيار داشت. (لکهارت، ص349) در مورد ميزان دخالت نادر در قتل فتحعلي خان روايتهاي مختلفي هست که همگي او را کمتر از روايت بهنود تقصيرکار ميدانند و از آنجا که طهماسب و نادر هيچ کدام خيال ستيزه بيشتر با قبيله مقتدر قاجار را نداشتند با ايشان راه مدارا پيش گرفتند.(لکهارت، ص355-353)
در مورد حمله پطر کبير به ايران، پطر چند سالي بود که به گشودن راههاي تجاري در درياي خزر ميانديشيد و در ساحل جيحون اقداماتي نيز انجام داده بود. شورش لزگيها و غارت تاجران روسي به دست آنان بهانهايي شد تا به شهر دربند لشکرکشي کند و کشتيهايش را به درخواست حاکم رشت که از حمله افغانها بيمناک بود به گيلان بفرستد (نه بندر ترکمن)، حضور روسها در ايران چندسالي طول کشيد و ماجرا گستردهتر و پيچيدهتر از روايت ساده انگارانه بهنود است.(لکهارت در اين باره به طور مفصل بحث کرده است)
جالبترين داستان پردازي بهنود به اصل و نسب امينه برميگردد، از چند اشاره پراکنده در داستان درمييابيم که امينه دختر امامقلي از زني فرانسوي است او چند سالي در پاريس سفير بوده و در آنجا به نام کنت دوزاگلي خوانده ميشده و اموالي داشته، و زماني که امينه پنج ساله بوده در ميدان اصفهان گردن زده شده. الگوي معنوي امينه زني فرانسوي به نام ماري پتي است که براي ديدن اصفهان دست به سفري ماجراجويانه زده، بيش از يکسال در کاخ چهل ستون مهمان شاه و احتمالا معشوقه امامقلي بوده و سپس به کشورش بازگشته : «خاتون به تماشاي چهلستون رفت. چندان که به شاه نشين رسيد روبنده را بالا زد و چشمهاي خود را بست تا ماري پوتي را تجسم کند که در اين قصر يک سالي مانند ملکهها زيسته بود. او قهرمان آرزوهاي خاتون بود و الگوي او. به ياد آورد که چگونه آن زن فرانسوي در اين قصر هرکاري ميخواست ميکرد شاه صدر اعظم و ديگران را به حضور ميپذيرفت. خاتون به ياد داشت که در شب اعدام پدرش، ماري پوتي چون شيري خشمگين و غمگين در اين قصر قدم ميزد، فرياد ميکرد و پا به پاي او ومادرش ميگريست و قسم ميخورد که انتقام امام قلي را از آن کشيش ميگيرد.» کدام کشيش؟ چه شده بود؟ بهنود در اين مورد نکاتي را مبهم و رازآميز ميگذارد.
اما لکهارت حقايق ديگري را آشکار ميکند از جمله اين که ماري پتي معشوقه فابر سفير فرانسه به دربار ايران بوده است که با مرگ نابهنگام فابر در ايروان خود را رئيس هيات فرانسوي خوانده و با حمايت خان ايروان و دسيسه چينيهاي منشياش امامقلي بيک خود را به دربار ايران رساند. ماري پتي هرگز از اصفهان ديدار نکرد، او تنها يک روز در دربار و حرمسراي شاهي که درآن وقت در شرق تهران قرار داشت (شاه سلطان حسين و دربارش در اين ايام عازم زيارت مشهد بودند) حضور يافت و پس از ديدار با شاه به تبريز مراجعت کرد و سپس به فرانسه بازگشت.
از همه جالبتر پدر امينه امامقلي است که هيچ نسبتي با امامقليخان سردار لايق و حاکم باکفايت شيراز ندارد بلکه نومسلماني دغلکار بود که در جواني در اروپا به ماجراجويي پرداخته بود، او در سال 1675 وارد فرانسه شده و خود را کنت دوزاگلي خواند و با يکي از بستگان تاورنيه سياح فرانسوي ازدواج کرد ولي عاقبت او را ترک گفته به سوئد گريخت در حالي که مقداري قرض از خود باقي گذاشت. پس از ماجراهاي بسيار به شهر ايروان برگشت و شيعه شد سپس به اصفهان رفت. در آنجا در يکي از محاکم، به عنوان وارث تاورنيه عليه يکي از خانوادههاي ثروتمند جلفا طرح دعوا کرد تا ثروت آنها را به چنگ آورد.(لکهارت، ص 90) امامقلي بيک پس از چند سال بار ديگر به ايروان برگشت و بيش از چهل و پنج سال داشت که با ماري پتي و هيات فرانسوي ديدار کرد. او به حمايت از ماري با اعضاي هيات درگير شد تا آنجا که سال بعد و پس از خروج ماري از ايران، به درخواست ميشل سفير جديد فرانسه به فرمان خان ايروان در آن شهرگردن زده شد. (لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران، ترجمه مصطفي قليعماد، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ سوم، 1368، ص 506- 497 )
اما بهانه نوشتن اين يادداشت دوباره خواندن رمان «امينه» نوشته مسعود بهنود است. امينه يکي از پرطرفدارترين رمانهاي تاريخي است که از دوران فروپاشي صفويه تا پايان سلسله قاجار را روايت ميکند. اين داستان چند بخش دارد؛ بزرگترين بخش، ماجراي زني است به نام خاتون سوگلي حرمسراي شاه سلطان حسين پادشاه ضعيف النفس صفويه كه بدل به امينه همسر خان آشاقه باش ميشود و شاهد حمله افغانها و آشوبهاي داخلي است، تجارت ميکند و به قصد شناختن دنيا ده سالي اروپا را ميپيمايد، با اشراف و انديشمنداني چون ولتر ملاقات ميكند و به ايران بازميگردد با اين آرزو که پسرانش به پادشاهي برسند، و در حالي چشم از جهان ميبندد که نوهاش آغامحمدخان قاجار در حال کنار زدن ديگر مدعيان است.بخشهاي ديگر ساده و مختصر به زندگي ديگر ملکههاي مادر پادشاهي قاجاريه ميپردازد که امانتدار ميراث امينه و وصيتنامهاش به همراه پيشگويياش از آينده فرزندانش هستند.
نثر شيرين و روان و شيوه جذاب قصهگويي بهنود خواندن اين کتاب را به تجربهايي خوشايند بدل ميکند که در رمان ديگر بهنود به نام «خانوم» با محوريت زندگي زني از خاندان قاجار در سالهاي پس از مشروطه تکرار ميشود.کساني که لذت خواندن اين رمانها را تجربه ميکنند پس از بستن کتاب ميپرسند چقدر از اين داستان، راست است؟
در داستان امينه كتاب با اين جملات آغاز ميشود: اول اين را روشن كنم كه ميخواهم برايتان قصه بگويم. يك قصه تاريخي. ميتوانيد فرض كنيد كه اصلا هيچ يك از شخصيتها واقعي نيستند. راستي هم آنها افسانهاند. به خصوص خود «امينه». بهنود با اين چند خط خيالش را راحت کرده که دارد قصه ميگويد و قرار نيست صحت تاريخي شخصيتها بخصوص امينه را جستجو کنيم. تورق چند ساعته کتاب «انقراض سلسله صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران» نوشته لکهارت نشان ميدهد که بهنود تا چه حد بر واقعيت تاريخ، رنگ و لعاب افزوده:
«مريم بيگم عمه شاه هرگز شوهري نکرد ... او بود شاه سلطان حسين را از ميان نه برادر براي پادشاهي انتخاب کرد.» در اين جمله دو خطاي تاريخي است اول اين که مريم بيگم در زمان شاه سليمان به همسري صدر درآمد و به گفته سانسون چندي پس از مرگ شوهر خود به دام عشق ساروخان قورچي باشي افتاد. چون شاه سليمان از اين ماجرا آگاه شد مرد نگون بخت را گردن زد.
دوم آنکه شاه سليمان هفت پسر داشته ليکن زنده بودن همگي آنان هنگام مرگ وي تحقق نيافته است. سلطان حسين ميرزا پسر ارشد بوده و عباس ميرزا دو سه سالي از او کوچکتر بوده است و انتخاب اصلا بين اين دو برادر بوده که اولي با وجود ارشديت، فردي زودباور و ضعيف النفس بود و دومي علاوه بر سلحشوري،کارداني بسيار داشت. مريم بيگم به حسين ميرزا علاقه داشت و مايل بود او به سلطنت برسد و قصدش را با خواجه سرايان درميان گذاشت. خواجه سرايان که براي حفظ قدرت خود، شاهي سست نهاد را به مصلحت ميدانستند محتاج ترغيب مريم بيگم نبودند. (لکهارت، ص 42-40)
مير ويس غلزايي پس از شورش ناموفقش در 1706 به اصفهان تبعيد شد و سه چهارسالي در آنجا به سر برد، در زمان ترک اصفهان و بازگشتش به قندهار، پسرش محمود دوازده يا سيزده ساله بود و خواستگاريش از امينه افسانه بافي است. از سوي ديگر محمود افغان دو بار به ايران لشکر کشيد و بار اول از مسيرکوير لوت به کرمان رفت و نه ماهي در آن شهر رحل اقامت افکند و سپس از ترس شورش در قندهار شتابان به آنجا بازگشت. بار دوم از همين مسير به کرمان رفت اما در تصرف ارگ ناکام ماند، يزد نيز دروازههايش را بست و مقاومت کرد و اصفهان بود که ياراي مقاومت نداشت. محمود پس از تسخير اصفهان چندين ماه با مردم به خوبي سلوک کرد (لکهارت، ص 221-220) و پس از شورش مردم قزوين بود که براي جلوگيري از شورش مردم اصفهان، در يک روز 14 تن از امراي ايراني و 31 نفر از صفويه را کشت و هرکس را که درخدمت شاه سلطان حسين مصدر شغلي بود نابود ساخت. (لکهارت، ص 228-227) روايت لکهارت از قتل عام شاهزادگان صفوي نيز کمتر خونين است، به دستور محمود شاهزادگان را دست بسته به باغي آوردند (نه زيرزمين) و زنان و آن دو کودک نيز در امان ماندند. (لکهارت، ص 239)
فتحعلي خان قاجار حاکم محلي بياهميتي بود، او در سال پرآشوب قبل از سقوط اصفهان مامور شد تا به ملک محمود سيستاني که طغيان کرده بود حمله کند، در جنگي که درگرفت قواي ملک محمود از خود پايداري نشان دادند و فتحعلي خان که در پايش زخمي برداشته بود با بقيه قواي خود به جانب مشهد عقب نشيني کرد. (لکهارت، ص 141) داستان بهنود از پيروزي او بر افاغنه و ازدواجش با امينه به عنوان پاداش اين خدمت، بياساس است. فتحعلي خان پس از سقوط اصفهان چون ديگران سوداي قدرت داشت اما سپاه قدرتمندي نداشت، در نبردش با طهماسب دوم تنها دو هزار مرد جنگي در اختيار داشت. (لکهارت، ص349) در مورد ميزان دخالت نادر در قتل فتحعلي خان روايتهاي مختلفي هست که همگي او را کمتر از روايت بهنود تقصيرکار ميدانند و از آنجا که طهماسب و نادر هيچ کدام خيال ستيزه بيشتر با قبيله مقتدر قاجار را نداشتند با ايشان راه مدارا پيش گرفتند.(لکهارت، ص355-353)
در مورد حمله پطر کبير به ايران، پطر چند سالي بود که به گشودن راههاي تجاري در درياي خزر ميانديشيد و در ساحل جيحون اقداماتي نيز انجام داده بود. شورش لزگيها و غارت تاجران روسي به دست آنان بهانهايي شد تا به شهر دربند لشکرکشي کند و کشتيهايش را به درخواست حاکم رشت که از حمله افغانها بيمناک بود به گيلان بفرستد (نه بندر ترکمن)، حضور روسها در ايران چندسالي طول کشيد و ماجرا گستردهتر و پيچيدهتر از روايت ساده انگارانه بهنود است.(لکهارت در اين باره به طور مفصل بحث کرده است)
جالبترين داستان پردازي بهنود به اصل و نسب امينه برميگردد، از چند اشاره پراکنده در داستان درمييابيم که امينه دختر امامقلي از زني فرانسوي است او چند سالي در پاريس سفير بوده و در آنجا به نام کنت دوزاگلي خوانده ميشده و اموالي داشته، و زماني که امينه پنج ساله بوده در ميدان اصفهان گردن زده شده. الگوي معنوي امينه زني فرانسوي به نام ماري پتي است که براي ديدن اصفهان دست به سفري ماجراجويانه زده، بيش از يکسال در کاخ چهل ستون مهمان شاه و احتمالا معشوقه امامقلي بوده و سپس به کشورش بازگشته : «خاتون به تماشاي چهلستون رفت. چندان که به شاه نشين رسيد روبنده را بالا زد و چشمهاي خود را بست تا ماري پوتي را تجسم کند که در اين قصر يک سالي مانند ملکهها زيسته بود. او قهرمان آرزوهاي خاتون بود و الگوي او. به ياد آورد که چگونه آن زن فرانسوي در اين قصر هرکاري ميخواست ميکرد شاه صدر اعظم و ديگران را به حضور ميپذيرفت. خاتون به ياد داشت که در شب اعدام پدرش، ماري پوتي چون شيري خشمگين و غمگين در اين قصر قدم ميزد، فرياد ميکرد و پا به پاي او ومادرش ميگريست و قسم ميخورد که انتقام امام قلي را از آن کشيش ميگيرد.» کدام کشيش؟ چه شده بود؟ بهنود در اين مورد نکاتي را مبهم و رازآميز ميگذارد.
اما لکهارت حقايق ديگري را آشکار ميکند از جمله اين که ماري پتي معشوقه فابر سفير فرانسه به دربار ايران بوده است که با مرگ نابهنگام فابر در ايروان خود را رئيس هيات فرانسوي خوانده و با حمايت خان ايروان و دسيسه چينيهاي منشياش امامقلي بيک خود را به دربار ايران رساند. ماري پتي هرگز از اصفهان ديدار نکرد، او تنها يک روز در دربار و حرمسراي شاهي که درآن وقت در شرق تهران قرار داشت (شاه سلطان حسين و دربارش در اين ايام عازم زيارت مشهد بودند) حضور يافت و پس از ديدار با شاه به تبريز مراجعت کرد و سپس به فرانسه بازگشت.
از همه جالبتر پدر امينه امامقلي است که هيچ نسبتي با امامقليخان سردار لايق و حاکم باکفايت شيراز ندارد بلکه نومسلماني دغلکار بود که در جواني در اروپا به ماجراجويي پرداخته بود، او در سال 1675 وارد فرانسه شده و خود را کنت دوزاگلي خواند و با يکي از بستگان تاورنيه سياح فرانسوي ازدواج کرد ولي عاقبت او را ترک گفته به سوئد گريخت در حالي که مقداري قرض از خود باقي گذاشت. پس از ماجراهاي بسيار به شهر ايروان برگشت و شيعه شد سپس به اصفهان رفت. در آنجا در يکي از محاکم، به عنوان وارث تاورنيه عليه يکي از خانوادههاي ثروتمند جلفا طرح دعوا کرد تا ثروت آنها را به چنگ آورد.(لکهارت، ص 90) امامقلي بيک پس از چند سال بار ديگر به ايروان برگشت و بيش از چهل و پنج سال داشت که با ماري پتي و هيات فرانسوي ديدار کرد. او به حمايت از ماري با اعضاي هيات درگير شد تا آنجا که سال بعد و پس از خروج ماري از ايران، به درخواست ميشل سفير جديد فرانسه به فرمان خان ايروان در آن شهرگردن زده شد. (لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران، ترجمه مصطفي قليعماد، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ سوم، 1368، ص 506- 497 )
اشتراک در:
پستها (Atom)